سلام شازده کوچولوی من....

قول داده بودم عکسای ارایشگاه و بعدش را برات بذارم .....

از وقتی که وارد ارایشگاه شدیم شما بابایی رو محکم بغل کردی واصلا حاضر نشدی یه لحظه روی صندلی بشینی...با پیش بند هم کنار نیومدی واینقدر گریه کردی که از اون هم صرفه نظر کردیم.....واینگونه موهای شما کوتاه شد....

این هم عکسای بعد از ارایشگاه...

محمدحسین در سرزمین عجایب....

اخر هفته با خانواده ی بابایی برای تنفس اولین نسیم های پاییزی رفتیم چادگان...

عاشقتم فسقلی شیرینم...

سلام پسر عزیزم....

یادش بخیر شهریور پارسال ذوق زده بودم برای اینکه خودم رو اماده کنم تا طعم های مختلف رو بهت بچشانم  ...اولین بارها را باهم تجربه میکردیم...تو اولین قاشق های غذا خوردنت ...و من اولین بارهای که به یک فرشته ی کوچولو غذا میدادم....

برای همه ی روز هایی که با هم گذرندیم دلم  تنگ میشه... برای روزهای تکرار نشدنی ...برای نفسهایی که بوی شیر مادر میدهد...برای عطر خاص تن تو ...که بوی بهشت وپاکی میدهد...

خدایا شکرت به خاطر وجود پسرک شیرنم...وتجربه ی تمام لحظات شیرین واعجاب انگیزی که به لطف وجودش بمن عطا کردی...لحظاتی که فقط یک مادر می شناسد وحسش میکند...

گل همیشه بهارم موهای ابریشمیت بلند شدند مرتب کردنش کار سختی شده ....بزودی میریم ارایشگاه وعکساشو برات میذارم ....

اینم محمدحسین با موهای بلند و...

محمدحسین و اولین دوستش امیرعلی جون....

     محمدحسین نازم عاشق پارک وبازی با الاکلنگ و سرسره است...فسقلی ناز مامان به تنهایی وبدون مراقبت از بلندترین سرسره ی پارک بالا می ره وبرای خودش دست می زنه و سر میخوره میاد پایین البته به شیوه ی خودش به روی شکم میخوابه بعد سر میخوره...

    اینجا هم ظهر یه روز جمعه هست که من وپسری وهمسری اومدیم هواخوری ...

مادر به فدای دعا کردنت بشه عزززززززززیزم....

خدا همه ی ارزوهای دل کوچیکت را براورده کنه انشاا...

نماز خوندن شازده کوچولوی ما...

اینم از تشکر از خدا....

خدا نگهدارت باشه عسلم....

  این روزها پسرک شیرین زبون وشیطونک خونه ی ما سعی میکنه منظور وخواسته هاشو با واژه ها واواهایی که خیلی هاش نا مفهومه به ما بفهمونه وعاقبت به خواستش میرسه...

وروجک مابین بچه های دور وبرش تینا وامیرعلی رو از همه بیشتر دوس داره...با نماز خوندنش حسابی دلمون برده....خیلی خوب با تلفن با بابایی ومامانا ومامان جان محبوب حرف میزنه و خلاصه خیلی شیرین کاریهای دیگه که مجال گفتنش نیست...

نفسم به نفس های تو بند است...

      مرد کوچک خونه ی ما این روزها حسابی دلبر شده....با حرف زدنش بازی کردنش و نماز خوندنش و یه عالمه کارهای دیگه...

مرواریدهای زیبا وتیزش همچنان در حال خودنماییند...پسرک ده دندونی مامان دایره ی لغاتش هرروز گسترده تر میشه...

  پیسی(پیشی)- پلیت(پلیس)- گودبای- بییم(بریم)- جیک جیک-

میقام(میخوام)- کف(کفش)- دم(دمپایی)- امام(حمام)-و....

پسرک خوشمزه ی نازنازی زندگی با تو برایمان شیرین تر شده...

      مادر به قربون خنده های دلفریبت...

پسرک شیرینم ...

من وشما چند هفته ای بود که بدلیل امتحاناتم خیلی در کنار هم نبودیم...ولی به لطف خدا وکمک بابایی ومامانا تونستیم این روزهای سخت وگرم تابستون را سپری کنیم و دوباره همبازی و همکار هم بشیم...

تو این مدت صدف دهانت میزبان نهمین مرواریدت شد....

دایره لغاتت بیش از پیش شده...البته بیشتر من وبابایی متوجه کلمات شیرینت میشیم...

مامان-بابا-د د-بده-بش(بشین)-بخ(بخور)-نه-پیشی-هاپو-توتو-به به-نینا(تینا)-امد(احمد)-عمه-دای(دایی)-

اقاجان-در-با(بازکن)-در(دربیار)-الو-الام(سلام) ......

و شازده ی شیرین زبون ما با شیرین کاریهاش ما رو به اوج میبره وبه وجد میاره...وما هم به سختی سعی میکنیم خویشتن دار باشیم واز قورت دادنش خودداری کنیم....

                                         جان مادر...شیشه ی عمر منی....