چشمای ناز پشت ویترین....
این عینک پدر بزرگ مامانه...خدا رحمتشون کنه....
روزهای هشتمین ماه با محمدحسین...
محمدحسین نازم
عزیزکم من وتو لحظه های عمرمون به هم گره خورده ومن چقدر خوشحالم....خیلی لحظه قشنگیه وقتی منو صدا میکنی وپشت سر هم میگی ماما ماما ...خدا را شکر میکنم که طعم مادر بودن را با تو به من چشاند...
بدون تو حتی نفس هم نمی کشم.....
بی هیچ توقعی عاشقانه دوستت دارم بهانه ی نفس کشیدنم....
چند تا عکس متفاوت...
تاریخ عکس:1392/6/16
تاریخ عکس:1392/7/11
تاریخ عکس:1392/718
تاریخ عکس:1392/6/14
تاریخ عکس:1392/6/22
تاریخ عکس:1392/7/11
اولین محرم با محمدحسین
حسینم
امسال با حضور تو در اغوش مامان وبابا محرم رنگ وبوی دیگه ای داره...افتخار میکنیم پسری بنام حسین را در بغل گرفتیم...حسینم نامت را حسین گذاشتیم تا هر روز روزی هزار بار به یاد امام حسین باشی وحسینی زندگی کنی... این ارزوی مامان وبابا این بوده وهست...
سرامیک پیمایی
پسر گلم جدیدا دوست داری روی سرامیک ها سینه خیز بری و با دو دستت محکم بزنی روی زمین....نمیدونم!شاید از صداش خوشت میاد....
سقوط ازاد...
عزیزم اینجا تازه یادگرفتی سینه خیز بری...وقتی خوابیدی فکر کردم بیدار بشی وبی سر وصدا حرکت کنی منم تشک و پتو پایین تخت گذاشتم که اگه اومدی خدای نکرده یه وقت اتفاقی پیش نیاد...و از قضا پیش بینی ام درست از اب در اومد ...وقتی اومدم دیدم افتادی پایین ومنو با لبخند خودت اروم کردی . خدا رو شکر به خیر گذشت....
....یه عالمه دووووووووووووست دارم.....